کفشای گل پسر
میخوام ماجرای کفشای گل پسرو بگم من و بابایی وقتی دوران عقد تعطیلات عید با رفتیم مسافرت.از اونجا که دوتامون عشق پسر بودیم از غرفه کارهای دستی یه جفت کفش سنتی خریدیم (البته نظر بابایی بود و منم تاییدش کردم)گفتیم واسه پسرمون یادگاری نگهش میداریم وقتی که مامان باردار بود زن دایی یه سری کادو واسه نی نی مامانی گرفت که یه جفت پاپوش هم جزءش بود امیرعلی وقتی که 9 ماهه شد یه جفت کفش واسش خریدیم که زودتر راه بیفته یه روز رفتیم خیابون وارد خونه که شدیم دیدیم ای دل غافل یه لنگه از کفشش نیست آخرین مسیری که پیاده شدیم رو رفتم اما پیداش نکردم چقدر من این کفشاشو دوست داشتم کفششو که در آواردم اشاره میکرد که کفشو پاش کنم ماشالا واسش کوچیک شده بود...
نویسنده :
مامان زهرا
11:44