امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

کفشای گل پسر

میخوام ماجرای کفشای گل پسرو بگم من و بابایی وقتی دوران عقد تعطیلات عید با رفتیم مسافرت.از اونجا که دوتامون عشق پسر بودیم از غرفه کارهای دستی یه جفت کفش سنتی خریدیم (البته نظر بابایی بود و منم تاییدش کردم)گفتیم واسه پسرمون یادگاری نگهش میداریم  وقتی که مامان باردار بود زن دایی یه سری کادو واسه نی نی مامانی گرفت که یه جفت پاپوش هم جزءش بود امیرعلی وقتی که 9 ماهه شد یه جفت کفش واسش خریدیم که زودتر راه بیفته یه روز رفتیم خیابون وارد خونه که شدیم دیدیم ای دل غافل یه لنگه از کفشش نیست آخرین مسیری که پیاده شدیم رو رفتم اما پیداش نکردم چقدر من این کفشاشو دوست داشتم کفششو که در آواردم اشاره میکرد که کفشو پاش کنم ماشالا واسش کوچیک شده بود...
20 تير 1391

اثاث کشی

خدا به حق خودت هرچی مستاجره صاحب خونه بشن امسال اثاث کشی داشتیم هر وسیله ای رو که در می آوارادیم این بچه دلش می خواست بهش نمیدادیم چنان گریه ای میکرد که جیگر آدم واسش کباب میشد امیرعلی در حال کمک به بابایی اینجا بابایی رفته بود که باصاحب خونه جدید صحبت کنه امیرعلی عشق اینه یه جایی پیدا کنه و اینجوری بره بشینه امیرعلی تا آخر اثاث کشی پیش مامان موند خونه رو که چیدیم وارد خونه شد تعجب میکرد وسایلو نگاه میکرد و بعد خونه رو انگار که میگفت اینا همون وسایل خونمونه ولی اینجا دیگه کجاست نفس مامان ولش کنی یک ساعت نماز میخونه تازگی ها هم  هر کسی هر چیزی میگه اونم سریع همون کلمه رو تکرار میکنه من نمیدونم اینجا نشستن چه ک...
4 تير 1391
1